کد مطلب:148713 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

عمر بن سعد ابی وقاص در کربلا
سعد بن ابی وقاص از سرداران معروف صدر اسلام بود كه در جنگ های اعراب با ایرانیان نام آور شد و تاریخ اسلام او را به عنوان فاتح مدائن (تیسفون) پایتخت سلاطین ساسانی می شناسد. در آن جنگ عمر بن سعد تازه متولد شده بود و در آن جنگ شركت نداشت و بعد از این كه به سن رشد رسید خود را به معاویة بن ابوسفیان نزدیك كرد و


یكی از رجال دربار معاویه شد و یزید در تاریخی كه اینك نقل می كنیم او را حاكم راقس یا (ری) كرد یعنی حاكم منطقه ای از ایران كه اینك تهران در آن قرار دارد. در پایان سال شصتم هجری عمر بن سعد بن ابی وقاص وارد كوفه شد تا این كه به وضع املاكی كه در آن منطقه داشت رسیدگی كند و آن گاه، به ایران برود و حكومت راقس (ری) را از (عروة بن نعیم بن مقرن) تحویل بگیرد. در آغاز این بحث تاریخی گفتیم كه ری در سال بیست و دوم هجری به دست (نعیم بن مقرن) برای اعراب فتح شد و (عروه) حاكم ری پسر فاتح آن شهر بود ولی بر اثر واقعه ای كه در آغاز این بحث گفتیم یعنی اجتماع بزرگان ایرانی در باغ بها در ری مغضوب یزید واقع گردید و یزید بن معاویه او را از حكومت ری خلع كرد و عمر بن سعد بن ابی وقاص را به جای او به حكومت راقس انتخاب نمود و به عروة بن نعیم بن مقرن اطلاع داده شد كه تا ورود حاكم جدید امور ری را اداره نماید و بعد از این كه عمر بن سعد بن ابی وقاص وارد شد كارهای حكومت را به او تحویل بدهد. در هر حال عمر بن سعد برای تمشیت امور املاك خود در كوفه بود و می خواست به ایران برود.

عبیدالله بن زیاد درصدد برآمد كه برای دستگیری حسین بن علی (ع) مردی را انتخاب نماید و بعد از این كه چند نفر را از نظر گذرانید به یاد (عمر بن سعد بن ابی وقاص) افتاد آن مرد، از لحاظ عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین سه مزیت داشت. اول این كه دشمن حسین (ع) بود و این دشمنی، موروثی به شمار می آمد و پدرش هم با علی بن ابن طالب (ع) پدر حسین دشمن بوده است. دوم این كه عمر بن سعد بن ابی وقاص مردی بود دلیر. سوم این كه در كارها استقامت داشت و تا كاری را به انجام نمی رسانید دست از آن نمی كشید. حاكم عراقین آیا می دانست كه عمر بن سعد از طرف یزید به حكومت ری منصوب گردیده است؟ چون حكومت ری یكی از مشاغل بزرگ دنیای اسلامی بود و نظر به این كه عمر بن سعد وارد كوفه شد تا این كه املاك خود را مورد رسیدگی قرار بدهد بعید می نماید كه حاكم عراقین از منصب جدید عمر بن سعد بدون اطلاع مانده باشد. زیرا وقتی مردی سرشناس مانند عمر بن سعد وارد شهری چون كوفه آن زمان (كه بزرگ نبوده) می شود با روش معمول در كشورهای شرق كه مردم شهر، به دیدن تازه وارد (اگر سرشناس بود) می رفتند و لو هیچ آشنائی با او نداشته باشند، عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه و بصره، به احتمال نزدیك به یقین می دانسته كه عمر بن سعد حاكم ری شده است. معذا آن قدر به او اعتماد داشته، كه از او خواسته است كه حسین (ع) را دستگیر كند یا به قتل برساند.

در بعضی از منابع نوشته شده كه عمر بن سعد هنگامی كه مامور دستگیری یا قتل حسین (ع) شد، هنوز حاكم ری نشده بود و به او وعده دادند كه اگر حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند حاكم ری خواهد شد اما عده ای از مورخین و محدثین قدیم از جمله (ابن جبیر) و (ابونعیم) گفته اند كه وقتی عمر بن سعد وارد كوفه شد كه املاكش را مورد رسیدگی قرار بدهد به فرمان یزید بن معاویه حاكم ری شده بود.


عبیدالله بن زیاد كسی را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواهش كرد كه ملاقاتش كند. وقتی عمر بن سعد وارد اطاق گردید حاكم عراقین تا نزدیك در به استقبالش رفت و دستش را گرفت و كنار خود نشانید. راجع به مذاكره عمر بن سعد با حاكم عراقین دو روایت هست كه ما هر دو را ذكر می كنیم. طبق روایت اول مذاكره عبیدالله بن زیاد با عمر بن سعد از این قرار بوده است. حاكم عراقین گفت آیا اطلاع داری كه حسین بن علی (ع) از مكه به بین النهرین آمده و اینك در نینوا می باشد. عمر بن سعد اظهار بی اطلاعی كرد. حاكم عراقین گفت من (حر بن یزید ریاحی) را مامور دستگیری حسین كرده ام ولی او تعلل می كند و من نسبت به وی ظنین هستم و فكر می كنم، نمی خواهد حكم مرا اجرا نماید و به همین جهت تصمیم گرفتم از تو خواهش كنم كه فرماندهی سپاهی جدید را كه از این جا برای دستگیری یا قتل حسین خواهیم فرستاد بر عهده بگیری. من می دانم كه تو حاكم ری هستی و باید به مقر حكومت خود بروی اما برای این كه بزرگترین دشمن خلیفه را كه حسین بن علی (ع) می باشد دستگیر كنی یا به قتل برسانی می توانی چند روز، رفتن خود را به ری تاخیر بیندازی و من به تو اطمینان می دهم كه خلیفه از خدمتی بزرگ كه تو به او می كنی آنچنان راضی و خوشوقت خواهد شد كه تو را فرمانفرمای تمام عراق عجم خواهد كرد. وانگهی تو به اینجا آمدی كه چندین روز در این جا بمانی و املاكت را مورد رسیدگی قرار بدهی و من تقریبا یقین دارم كه در همین چندین روز، كار حسین (ع) را خواهی ساخت و خلیفه هم به تو ایراد نخواهد گرفت چرا ورودت به ری به تاخیر افتاد و آیا تو به خلیفه گفته بودی كه به كوفه می روی و در این جا چندین روز توقف خواهی كرد. عمر بن سعد گفت بلی، این موضوع را به خلیفه گفته بودم. عبیدالله بن زیاد گفت پس اشكالی وجود ندارد و من از این جهت از تو خواهش می كنم كه این كار را بر عهده بگیری كه امروز، در این جا، لایق تر از اتو سرداری وجود ندارد و هیچ یك از سردارانی كه امروز در بین النهرین هستند غیر از یكی از آن ها كه من مجبورم او را در قادسیه نگاه دارم نمی توانند مثل تو این كار را به انجام برسانند و خلیفه را راضی و خشنود كنند. فی المثل (شمر بن ذی الجوشن ضبابی) یك مرد بیرحم و آدم كش است اما یك سردار جنگی لایق نیست و نمی توان فرماندهی قشون را به او واگذار كرد. (خولی بن یزید اصبحی) مردی است مردد و آن قدر تردید دارد كه در میدان جنگ برای اخذ یك تصمیم كوچك از بامداد تا شام فكر می كند و یك چنین مرد را نمی توان فرمانده سپاه كرد. (كعب بن طلحه دارمی) مردی است كه من یقین دارم به خلیفه وفادار است اما مردی تنبل می باشد و فرمانده سپاه نباید تنبل باشد، و مانند تو، در بامداد، باید زودتر از تمام سربازانش از خواب بیدار شود و برخیزد و شب دیرتر از تمام سربازانش بخوابد. (نصر بن خرشه نمیمی) مردی است جدی و دلیر ولی افسوس كه مورد سوءظن می باشد و من می ترسم او را به فرماندهی سپاه انتخاب كنم و بیم دارم كه با تمام سربازان خود به حسین ملحق شود. (یزید بن ركاب كلبی)


مردی است مورد اعتماد اما شرابخوار می باشد و نمی تواند بامداد، زود از خواب برخیزد و بعد از برخاستن تا ظهر گرفتار خمار شراب است و حال كار كردن ندارد. (سنان بن انس نخعی)مردی است از طرفداران خلیفه اما آن قدر پر توقع می باشد كه هیچ پاداش او را راضی و اقناع نمی كند. (مضایر بن رهینه مازنی) با این كه مردی است بلند قامت و به ظاهر با شكوه اما ترسو می باشد و لیاقت فرماندهی سپاه را ندارد. (عروة بن قیس) مردی است با جرئت و مورد اعتماد، اما دائم از درد كمر می نالد و من نمی توانم مردی را كه پیوسته از درد كمر می نالد و نمی تواند سوار بر اسب شود، فرمانده سپاه بكنم. در بین سردارانی كه در بین النهرین هستند فقط یك نفر از آنها كه (حصین بن نمیر سكونی) می باشد مورد اعتماد من است ولی او فرماندهی پادگان قادسیه را بر عهده دارد و من نمی توانم او را از آنجا، به نقطه دیگر منتقل كنم. اما تو واجد تمام صفاتی هستی كه باید در یك فرمانده سپاه وجود داشته باشد و از آن صفات گذشته من اطلاع دارم كه بی میل نیستی حسین (ع) را از بین ببری؟ عمر بن سعد گفت شاید این طور باشد اما اگر من فرماندهی سپاهی را كه باید برود و حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند بر عهده بگیرم آیا از وظیفه خود منحرف نشده ام و در وظیفه ای كه به من مربوط نیست دخالت نكرده ام زیرا خلیفه مرا برای فرماندهی این سپاه و دستگیری یا قتل حسین انتخاب نكرده است.

عمر بن سعد بن ابی وقاص ضمن این حرف نكته ای را تذكر داد كه شاید اگر یك شخص ثالث در آن جا حضور می داشت نمی فمید. اما عبیدالله بن زیاد فهمید كه عمر بن سعد می خواهد بگوید من حاكم ری هستم و مردی چون تو كه حاكم كوفه هستی نمی توانی مرا به فرماندهی سپاه انتخاب كنی چون منصب من اگر برتر از از منصب تو نباشد كوچكتر نیست. حاكم عراقین گفت من می دانم كه تو، از رجال بزرگ دربار خلیفه هستی و فرمان نصب تو به فرماندهی سپاهی كه مامور می شود حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند بایستی از طرف خلیفه صادر گردد و من هم اكنون فرمانی از خلیفه آماده می كنم كه تو را به فرماندهی آن سپاه نصب كرده است. عمر بن سعد ابی وقاص از قبیله (زهری)، از آن حرف حیرت كرد و گفت اگر خلیفه مرا به فرماندهی آن سپاه انتخاب كرد، چرا وقتی من از او خداحافظی كردم تا این كه به این جا بیایم و از این جا به ری بروم راجع به این موضوع چیزی به من نگفت؟ عبیدالله بن زیاد جواب داد، در آن موقع خلیفه نمی دانست كه تو برای دستگیری یا قتل حسین (ع) شایسته ترین سردار جنگی هستی. عمر بن سعد گفت از این قرار بعد از این كه من به راه افتادم او فرمان را صادر كرد و برای تو فرستاد. عبیدالله بن زیاد گفت فرمان نصب تو به سمت فرماندهی سپاه روی سفید مهری كه خلیفه به من داده است نوشته می شود و امیدوارم ایراد نگیری كه فرمان نصب تو را من صادر می كنم و چون آن فرمان روی سفید مهر خلیفه نوشته می شود او تو را به سمت فرماندهی سپاه انتخاب می نماید.

بعد، حاكم عراقین گفت: من از این جهت فرمان نصب تو را به سمت فرمانده سپاه می نویسم كه از این جا تا دمشق خیلی راه است و اگر پیكی بفرستیم تا این كه فرمان نصب تو را خلیفه صادر كند حسین (ع) از چنگ ما بدر خواهد رفت. ولی همین امروز كه


من فرمان مربوط به نصب را روی سفید مهر می نویسم، به وسیله یك پیك سریع السیر نامه ای برای خلیفه خواهم نوشت و به او اطلاع خواهم داد كه از تو خواهش كردم كه فرماندهی سپاه را بر عهده بگیری. عمر بن سعد گفت این پیك سریع السیر نامه مرا هم باید ببرد چون وظیفه من نیز اقتضا می كند كه نامه ای به خلیفه بنویسم و بگویم برای این كه خدمتی به او بكنم پیشنهاد تو را پذیرفتم. به این ترتیب، بر طبق روایت عمر بن سعد موافقت كرد كه فرماندهی سپاهی را كه مامور دستگیری یا قتل حسین (ع) می شود بر عهده بگیرد. اما روایتی دیگر نیز وجود دارد كه طبق آن بعد از این كه عمر بن سعد وارد اطاق عبیدالله بن زیاد شد و كنار او نشست این اظهارات بین حاكم عراقین و حاكم ری مبادله شد. عبیدالله بن زیاد از فقدان سردار جنگی مورد اعتماد، شكوه كرد و گفت سردارانی كه در بین النهرین هستند فاقد صفاتی می باشند كه باید در یك سردار جنگی وجود داشته باشد. آن گاه از عمر بن سعد بن ابی وقاص درخواست كرد كه فرماندهی سپاهی را كه باید برای دستگیری یا قتل حسین (ع) برود بر عهده بگیرد. بر طبق این روایت عمر بن سعد گر چه جزو رجال دربار یزید بن معاویه خلیفه اموی بود اما نسبت به حسین (ع) سوء نیت نداشت و نمی خواست كه فرماندهی آن سپاه را بر عهده بگیرد و گفت او حاكم ری می باشد و باید به مقر حكومت خود برود و اگر فرماندهی آن سپاه را بر عهده بگیرد مورد بازخواست شدید خلیفه قرار خواهد گرفت. اما عبیدالله بن زیاد فرمانی از خلیفه را به او نشان داد كه در آن یزید بن معاویه حكم می كرد كه عمر بن سعد ابی وقاص زهری فرماندهی آن سپاه را بر عهده بگیرد و حسین (ع) را دستگیر كند یا به قتل برساند و بعد از خاتمه كار حسین (ع) بسوی مقر حكومت خود برود و در صورتی كه از قبول فرماندهی سپاه مزبور و دستگیری یا قتل حسین خودداری نماید از حكوت ری معزول است. تاریخ فرمان مزبور تاریخ چندین روز قبل بود، و عمر بن سعد وقتی فرمان را دید، یقین حاصل كرد كه از طرف یزید صادر گردیده و غافل از این بود فرمان مزبور سفید مهری است كه خود عبیدالله بن زیاد متن آن را نوشت. هر یك از این دو روایت از لحاظ قرائن، بیش از روایتی كه خلاصه اش از این قرار است صحیح به نظر می رسد: عبیدالله بن زیاد در جستجوی یك سردار جنگی لایق بود تا این كه او را فرمانده سپاه كند و در آن موقع عمر بن سعد وارد كوفه شد و حاكم عراقین از او خواهش كرد كه وی را ملاقات نماید و موضوع (حسین) را پیش كشید و گفت اگر او فرماندهی سپاهی را كه باید برای دستگیری یا قتل حسین برود بر عهده بگیرد او (یعنی حاكم عراقین) از خلیفه درخواست خواهد كرد كه به پاس خدمتی بزرگ كه عمر بن سعد به خلیفه كرده او را به سمت حاكم ری منصوب نماید و عمر بن سعد هم پیشنهاد حاكم عراقین را پذیرفت و به فرمان عبیدالله بن زیاد فرمانده سپاه شد نه به فرمان خلیفه. به موجب این روایت عمر بن سعد گر چه مردی بسیار متمول و سرشناس محسوب می شد اما از رجال دربار خلیفه نبود و با حسین (ع) هم دشمنی نداشت و برعكس به مناسبت این كه می دانست كه او نوه دختری پیغمبر اسلام است وی را محترم می شمرد، آن چه این روایت را نسبت به یكی از دو روایت مذكور در فوق ضعیف می كند این است كه عمر بن سعد


بنابر گفته تمام مورخین مردی بوده است بسیار توانگر و توانگران در پی منصب نیستند یا این كه كمتر اتفاق می افتد كه توانگران خواهان منصب باشند چون بیشتر از كسانی كه دنبال منصب می روند از این جهت خواهان آن هستند كه ثروت بیندوزند و كسی كه توانگر باشد و از زندگی مرفه برخوردار شود خواهان منصبی كه توام با دردسر باشد نیست و منصبی كه بر طبق این روایت می خواستند به عمر بن سعد زهری بدهند توام با دردسر بود چون علاوه بر این كه بایستی بر خلاف عقیده باطنی خود با حسین بجنگد ممكن بود در جنگ به قتل برسد یا به سختی مجروح گردد. این است كه یكی از دو روایت مذكور در فوق، با توجه به قرائن، بیشتر قوت دارد و عمر بن سعد چون از رجال دربار خلیفه اموی بوده و چون حكومت ری را داشته، طبق روایت اول خواسته كینه خود را نسبت به حسین (ع) فروبنشاند و طبق روایت دوم نمی توانسته از عهده دار شدن فرماندهی سپاه، خودداری كند زیرا حكومت ری را از دست می داده و مغضوب یزید بن معاویه خلیفه اموی می شده است. حسین (ع) به روایتی روز دوم محرم سال شصت و یكم هجری وارد كربلا شد و در محلی واقع در دو كیلومتری شط فرات در ساحل راست شط یعنی ساحل غربی توقف كرد علت این كه بین محل توقف كاروان حسین (ع) و شط فرات دو كیلومتر فاصله وجود داشت این بود كه حر بن یزید ریاحی قسمتی از نیروی خود را بین محل توقف كاروان حسین (ع) و شط قرار داد تا این كه حسین (ع) از فرات عبور نكند و به روایتی خود را به ایران نرساند. حر بن یزید ریاحی هم در آن منطقه نمی توانست خیلی به شط نزدیك شود زیرا كنار رودخانه در آن جا نیزار و نیمه باطلاقی بود و حر بن یزید ناگزیر از شط كناره گرفت. اگر حر بن یزید در فصل تابستان در آنجا توقف می كرد هنگام شب، حشراتی كه از منطقه نیمه باطلاقی كنار شط برمی خاستند مانع از این می شدند كه سواران و اسبان سپاه (حر) استراحت كنند. اما به مناسبت فرارسیدن پائیز آزار حشرات كمتر شده بود و سواران و اسبان سپاه حر هنگام شب می توانستند استراحت كنند. روایتی دیگر حاكی از این است كه حسین روز سوم ماه محرم سال شصت و یكم هجری وارد كربلا شد و اگر این طور باشد ورود عمر بن سعد ابی وقاص در ظهر روز ششم ماه محرم به كربلا از لحاظ تاریخ وقایع، عادی به نظر نمی رسد.

چون بین سوم و ششم ماه محرم و در واقع بین سوم و پنجم آن ماه عبیدالله بن زیاد كه در كوفه بوده، باید از ورود حسین (ع) به كربلا اطلاع حاصل كرده باشد و عمر بن سعد بن ابی وقاص را برای فرماندهی سپاه موافق كند و او هم بتواند با سپاه، خود را به كربلا برساند. بوركهاردت آلمانی كه در این بحث از او یاد كرده ایم نیز عقیده دارد كه تاریخ وقایع متواتر، آن طور كه از روی روایات به نظر می رسد منظم نیست و بر حسب قاعده بایستی بین تاریخ ورود حسین (ع) به كربلا و تاریخ ورود عمر بن سعد بن ابی وقاص به آنجا فاصله ای بیشتر وجود داشته باشد زیرا فاصله بین كوفه و كربلا نود و پنج كیلومتر (به مقیاس امروز) بوده است. در روز ششم ماه محرم هنگام ظهر عمر بن سعد بن ابی وقاص با سه هزار سرباز و به روایتی با شش هزار سرباز وارد كربلا


شد و در جنوب كاروان حسین (ع) توقف كرد و اردوگاه به وجود آورد. اما در روزهای بعد به طوری كه از روایات مختلف مستفاد می شود سربازان دیگر از كوفه وارد كربلا شدند و همه تحت فرماندهی عمر بن سعد بن ابی وقاص قرار گرفتند. از ظهر روز ششم ماه محرم كه عمر بن سعد وارد كربلا شد تا روز دهم محرم وصول نیروهای امدادی به كربلا ادامه داشته است. حتی در عصر روز دهم محرم نیز یك هنگ هزار نفری از سربازان برای كمك به نیروی عمر بن سعد وارد كربلا شدند در صورتی كه در آن موقع حسین (ع) به قتل رسیده است. آن طور كه از روایات مختلف برمی آید نیروئی كه در كربلا علیه حسین (ع) متمركز گردید حداكثر سی هزار سرباز پیاده و سوار بوده و حداقل، چهار هزار سرباز پیاده و سوار علیه حسین (ع) در كربلا متمركز شده است. حتی رقم اخیر هم به نظر می رسد مبالغه باشد زیرا وقتی حسین وارد كربلا شد كاروان او، از دویست تن تجاوز نمی كرد و عده ای از آن ها زن ها و اطفال و خدمه و چهارپاداران و شتربانان بودند كه از لحاظ جنگی، به حساب نمی آمدند و برای از پا درآوردن آن عده، ولو هر دویست تن مرد جنگی بودند چهار هزار سرباز پیاده و سوار را در یك نقطه متمركز نمی كنند. در تاكتیك عمر بن سعد وقاص كه یك سردار جنگی بوده، یك روش غیر منطقی دیده می شود و آن این است كه وقتی وارد كربلا شد در جنوب كاروان حسین (ع) موضع گرفت در صورتی كه بایستی كاروان حسین (ع) را محاصره كند و از یك سردار جنگی برجسته چون او ارتكاب آن خبط بعید است.

عمر بن سعد كه با شش هزار سرباز وارد كربلا شد بایستی بدون یك لحظه فوت وقت قسمتی از نیروی خود را به شمال كاروان حسین (ع) بفرستد كه وی نتواند از راه شمال خود را نجات بدهد. گرچه بعد از ورود عمر بن سعد به كربلا حر بن یزید ریاحی كه از طرف شرق و غرب كاروان حسین (ع) را محاصره كرده بود خود را تحت فرماندهی عمر بن سعد برای اجرای اوامر او آماده كرد. ولی دیدیم كه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد گفت من نسبت به حر بن یزید ظنین هستم و عمر بن سعد بایستی بعد از ورود به كربلا آن مرد مظنون را از نزدیك كاروان حسین به جای دیگر منتقل نماید و خود از طرف شرق و غرب كاروان حسین را محاصره كند. اما این كار را نكرد و بعد از ورود عمر بن سعد به كربلا سربازان ابواب جمع حر بن یزید همچنان در مشرق و مغرب كاروان حسین (ع) بودند. خلاصه، عمر بن سعد بن ابی وقاص، بعد از ورود به كربلا نه سربازان حر بن یزید را از نزدیكی حسین (ع) دور كرد و نه خود در صدد محاصره كردن اردوی كوچك حسین (ع) برآمد. اگر عمر بن سعد مردی بدون تجربه بود فكر می كردند كه از روی غفلت از محاصره نیروی كوچك حسین (ع) خودداری كرده است. ولی آن مرد یك سردار جنگی برجسته بود و زیر دست پدرش (سعد بن ابی وقاص) پرورش یافت و می دانست كه در جنگ، هر كس كه بتواند نیروی حریف را محاصره كند فاتح خواهد شد. ممكن است بگوئید كه عمر بن سعد هنوز مامور جنگ با حسین (ع) نشده بود. اما دیدیم در فرمان یزید بن معاویه كه از طرف عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد داده شد نوشته شده بود كه وی مامور است كه حسین (ع) را دستگیر كند یا به قتل برساند و


لذا عمر بن سعد وقتی وارد كربلا شد مامور جنگ كردن بود و باید بدون درنگ درصدد برآید كه حسین (ع) را دستگیر كند و اگر مقاومت كرد او را به قتل برساند. در صورتی كه بعد از ورود به كربلا در جنوب كاروان حسین اردوگاه بوجود آورد و راه را برای او بازگذاشت كه از طرف شمال برود. آیا این روش عمر بن سعد بن ابی وقاص علتی غیر از این داشت و او در باطن مایل نبود كه حسین (ع) دستگیر شود یا به قتل برسد؟ و آیا یك مورخ بی طرف می تواند برای روش عمر بن سعد علتی غیر از این فرض نماید؟ عمر بن سعد مثل حر بن یزید نبود كه خود را مدیون جوانمردی حسین (ع) بداند با او مدارا كند. اگر از شایعه خصومت او با حسین (ع) بگذریم او مردی بوده است جنگی و مامور دستگیری یا قتل حسین و مكلف بوده ماموریت خود را بدون اتلاف وقت به موقع اجرا بگذارد. اما او به جای این كار عصر روز ششم محرم، شخصی را با یك نامه نزد حسین (ع) فرستاد و در آن نوشته از حسین پرسید كه عزمش چیست و برای چه به آنجا آمده است. حسین به حامل نامه گفت: مردم كوفه نامه ها به من نوشتند و از من دعوت كردند كه به كوفه بروم و پیشوائی آن ها را بر عهده بگیرم اما از رفتن من به كوفه ممانعت كردند و لذا من به این جا آمدم تا این كه از این جا بتوانم بجائی بروم كه در آنجا وظیفه خود را نسبت به دین خود به انجام برسانم. عمر بن سعد وقتی جواب حسین بن علی (ع) را دریافت كرد حامل نامه را كه به اسم قرة بن قیس خفطلی خوانده می شد مامور كرد كه باز نزد حسین (ع) برود و از او دعوت كند كه آن شب با وی غذا صرف نماید و حسین آن دعوت را پذیرفت و به روایتی برای صرف غذا به اردوگاه عمر بن سعد رفت و به روایت دیگر حسین (ع) دعوت آن مرد را به این شرط پذیرفت كه عمر بن سعد به كاروان او بیاید و در آن جا غذا بخورد و فرمانده سپاه به كاروان حسین (ع) رفت و در خیمه او، با نوه دختری پیغمبر اسلام غذا صرف نمود. به موجب روایت اول كه بر طبق آن حسین (ع) برای صرف غذا به اردوگاه عمر بن سعد رفت، فرمانده سپاه در آن شب برای پذیرائی از حسین (ع) اغذیه گوناگون و آشامیدنی های گوارا فراهم نمود و طوری آن میهمانی در نظر بعضی از افسران سپاه عمر بن سعد عجیب آمد كه (خولی بن یزید اصبحی). نامه ای به عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین نوشت و در آن گفت عمر بن سعد را مامور كرده ای كه حسین (ع) را دستگیر نماید یا این كه به قتل برساند. ولی او به جای اجرای امر تو، حسین (ع) را به ضیافت دعوت می كند و اغذیه لذیذ و آشامیدنی های گوارا به او می خوراند و به نظر می رسد كه نمی خواهد دستور تو را به موقع اجرا بگذارد. در همان ساعت كه نامه خولی بن یزید اصبحی به حاكم عراقین رسید نامه ای دیگر هم از عمر بن سعد به او واصل گردید و در آن عمر نتیجه مذاكره خود را با حسین (ع) بیان كرد و گفت: (امشب من از حسین (ع) برای صرف غذا دعوت كردم و دعوتم را پذیرفت و بعد از صرف غذا از او پرسیدم چرا به كربلا آمده و چه تصمیم دارد؟ او گفت كه سكنه كوفه از او دعوت كرده بودند كه به آن شهر برود و پیشوائی آن ها را بر عهده بگیرد ولی از رفتنش به كوفه ممانعت نمودند و او قصد دارد از بین النهرین به جای دیگر برود و در آن جا وظیفه دینی خود را به انجام برساند من از حسین (ع) پرسیدم


آنجا كجاست و او جواب داد منطقه ایست دور از بین النهرین ولی گمان من این است كه حسین (ع) قصد دارد به ایران برود).

اگر روایت مربوط به این دعوت و صرف غذا واقعیت داشته باشد و جواب عبیدالله بن زیاد را هم كه به عمر بن سعد داد. بپذیریم، حاكم عراقین در جواب عمر بن سعد این نامه را نوشت: (انتخاب تو به فرماندهی سپاه بین النهرین از این جهت نبود كه بروی و با حسین (ع) مذاكره كنی و از او بپرسی به كجا می رود، اگر مقرر بود كه شخصی برای مذاكره با حسین (ع) انتخاب شود مردی را انتخاب می كردم كه اهل بیان و فصاحت باشد نه مردی چون تو را كه اهل شمشیر هستی و وظیفه ای كه برای تو تعیین گردیده بدون ابهام است و تو بایستی حسین را دستگیر كنی و اگر مقاومت كرد او را به قتل برسانی و اگر متوسل به دفع الوقت بشوی و حسین (ع) از چنگ ما بگریزد وای بر تو).